شهید حسن درستی

شهید حسن درستی نام پدر : محمد تقی نام مادر: شهربانو بندگان تاریخ تولد: 1338/10/03 تاریخ شهادت : 1364/12/22 محل شهادت: فاو گلزار: معتمدی(27سال مفقود) والفجر هشت

ادامه مطلب

شهيد حسن درستی  موذن بقعه مبارکه امام زاده یحیی ع  بابل در تاريخ ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۴ در عمليات والفجر هشت در فاو از سوی نيروهای بعثی عراق به شهادت رسيده بود و پیکر اين شهيد بزرگوار بعد از ۲۷ سال جاويدالاثری با تفحص  در منطقه عملیاتی  فاو  تفحص و شناسايی شد و در 29 آذرسال1391 توسط مردم شهید پرور بابل تشیع و در ارامگاه معتمدی به خاک سپرده شد .
روحش شاد.

کپسول چرک خشک کن همراهش بوده است. کپسول‌ها هنوز توی جیبش مانده بود. این‌ها همه سندهایی بود که الان در دست من است. احساسمان این است که حسن بعد از 27 سال آمد تا شهر را یک جان دوباره ببخشد. با آمدنش همه شهر را تکان داد. تمام شهر به یکباره شد حسن درستی. آمدنش تلنگری بود برای  این شهر. که ما شهدا هستیم و فراموش نمی‌شویم. راه ما را فراموش نکنید."
شهید حسن درستی و شهیدانی که دسته دسته و شهر به شهر بازمی‌گردند به ما یادآوری می‌کنند که "مقاومت مردم این سرزمین همچنان ادامه دارد.
گویا سرنوشت برای شهید درستی جور دیگری رقم خورده است. به فاصله کمتر از یک ماه شهید درستی در جبهه مفقود می‌شود: در بهمن ماه سال 64 به جبهه می رود و بعد از عملیات والفجر 8 درتاریخ 22 اسفند در  منطقه‌ی عملیاتی فاو مفقود می‌شود و اکنون بعد از 27 سال پیکر پاکش در خاک عراق پیدا می‌شود و به خانواده‌اش برمی‌گردد.
مریم اقتنایی، همسر شهید حسن درستی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم می‌گوید: تا زمان آزادی اسرا از او هیچ خبری نداشتیم اما وقتی یکی از دوستانش که اسیر بود، آزاد شد، برایمان خبر آورد که حسن درستی در والفجر 8 شهید شده. ما هم بعد از این خبر برایش یک مراسم گرفتیم و مفقود الجسد بودنش را اعلام کردیم.
همسر شهید این قصه پرغصه را این طور ادامه می‌دهد: برایش همان سال یک مزار هم گرفته بودیم که چون پیکرش نیامد، خالی ماند، تا وقتیکه پدرش فوت کرد و ما او را در مزار خالی حسن دفن کردیم. امسال که پیکر حسن را آوردند او را در همان مزار پدرش که دو طبقه بود در قطعه شهدای آرامگاه معتمدی بابل دفن کردیم.
پیکر  شهید حسن درستی را از روی کارت شناسایی و گواهینامه‌ای که همراهش بوده شناسایی کردند و البته لباسی هم که تنش بوده توسط همسرش شناسایی شده است.
همسر شهید درستی درباره‌ی رابطه‌اش با شهید می‌گوید: خوابش را زیاد می‌دیدم و هر بار در خواب به من می‌گفت که برمی‌گردد. بار آخر روز عید غدیر بود که باز در خواب دیدمش و دوباره گفت که بر می‌گردد. و بعد اول محرم خبر دادند که پیکرش پیدا شده و برگشته است.
همسر شهید از اخلاق خوب و اعتقاد به نماز اول وقت شهید سخن می‌گوید و ایمان  محکم او را از بهترین خصوصیات اخلاقی‌اش برمی‌شمرد.
از او سراغ وصیت نامه‌ی شهید را می‌گیریم که می‌گوید: وصیت نامه نوشته بود و به دست دوستش داده بود اما چون دوستش اسیر می‌شود. لحظات آخر قبل اسارت مجبور می شود به همراه دست نوشته های خودش برای اینکه شناسایی نشود آن‌ها را زیر خاک دفن کند.
پایداری و مقاومت تنها واژه‌هایی است که در وصف خانوده شهید درستی می‌توان گفت.

******
بمناسبت 22 اسفند سالروز شهادت مؤذن شهید حسن درستی
دلنوشته ای قدیمی از مهندس جواد بیژنی که همزمان با بازگشت پیکر مطهر این شهید پس از 27 سال در سال 91 نوشته شده:

مؤذن می آید!
فقط اونایی که بیدار بودند می دونند که وقت اذان صبح تو ایوون خونه ایستادن و تو دل تاریکی به طنین اذان یک مؤذن خوش صدا گوش دادن چه لذتی داره! لذتی که خیلی از ساکنین خونه های اطراف امامزاده یحیی سبزه میدون از اون بهره مند بودند. مؤذن خوش صدای محله کسی نبود جز "حسن درستی" ، جوونی که تمام محله به سرش قسم می خورد.
روزهای جنگ بود. "حسن" احساس کرد که وطنش در معرض تجاوز دشمنه. به این نتیجه رسید که بعضی وقت ها باید عملش بگه : حی علی الفلاح . مؤذن خوش صدای محله مأذنه رو رها کرد ، اسلحه به دست گرفت و همراه خیلی از جوون های هم سن و سالش به جنگ دشمن رفت. حسن رفت و دیگه برنگشت.
چند سالی بعد یکی از همرزم های حسن که از اسارت برگشته بود گفت: حسن رو تو حلقه محاصره دشمن دید که تا آخرین گلولۀ تفنگش مقاومت می کرد در حالی که تیرخورده بود. اما مادر و پدر حسن ناامید نشدن و همسر حسن هم که فقط 6 ماه با حسن بودن رو تجربه کرده بود ، عاشقونه چشم از دروازۀ در بر نداشت. فهمیدم که بی خود نیست که می گن: آدمی به امیدش زنده است.
27 سال از وقتی که حسن رفت گذشت. از مأذنۀ امامزادۀ محله هم صدای مؤذنی نمی یاد یا اگه هم می یاد کسی دیگه گوشش بدهکار این صداها نیست. اما دیدن پیامک یکی از دوستان رو صفحه تلفن همراهم منو شوکه کرد: "برمأذنه های شهر بانگ دهید: مؤذن ما می آید! " . واقعیت داشت مؤذن محلۀ دوران کودکی مون برگشته بود. خیلی سبکبال: یک پلاک و چند تیکه استخون.. حسن اومد ولی کمی دیر. پدرش ده ساله میشه که مُرده و مادرش هم که درمونی برای چشم انتظاری هاش پیدا نکرده بود خودش رو به دست بیماری فراموشی سپرد. اما این همسر حسن بود که تونست بعد 27 سال همسرش رو در آستانۀ در ببینه. اون رو دید سوار بر مَرکبی سه رنگ که روی دوش مردم سوگوار، سبکبال پیش می رفت.
دلم گرفت. دلم گرفت از آدم هایی که مث خودم "حسن ها" رو فراموش کردیم. دلم گرفت از کسایی که با اسم "حسن ها" موج سواری می کنند و خودشون رو به کری زدند تا نشنوند صدای بی صدای " حی علی الفلاح " مؤذن های خوش صدا رو ...

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین6
بازدیدکنندگان امروز 6
بازدیدکنندگان دیروز 388
کل بازدید ها 748479